(نويسنده : ایوانف - وبلاگ : سيب زمينيخورها)
Posted by
Unknown
at
۱۵:۳۶
(نويسنده : ایوانف - وبلاگ : سيب زمينيخورها)
زن به کبودی روی صورتش اشاره کرد و گفت:
- انقدره
فروشنده دستکش چرم سایز مدیوم را کادو پیچ کرد.
(نويسنده : ایوانف - وبلاگ : سيب زمينيخورها)
Labels: سيب زميني خورها 2 comments
Posted by
Unknown
at
۱۶:۲۳
میپرسم چرا انتظار دیدنم را نداشته، جواب میدهد: «آخه عیده و الان باید تو خونت نشسته باشی و سریال مرد دوهزار چهره تماشا کنی...»
دوست دارم برای آنتوان توضیح بدهم که چیز زیادی از دست ندادهام چون عید آینده مرد سه هزار چهره را تماشا خواهم کرد اما دلم آشوب شده و احساس تهوع امانم نمیدهد... آنتوان پاکت مخصوصی را که از دوران خلبانی در پست هوایی فرانسه برای اینجور مواقع همراهش کردهاند از جیب کت برنزیاش بیرون میآورد و به من میدهد... حالم که بهتر میشود میپرسم «مثل اینکه شما زیاد تلویزیون تماشا میکنید، آیا کارتونی را که ژاپنیها از داستان شازده کوچولو ساختند دوست داشتید؟» آنتوان و شازده، هردو، دچار دلپیچه و حالت تهوع میشوند و همان پاکتی را که چند دقیقه قبل به من دادند پس میگیرند...
(نويسنده : توكا نيستاني- وبلاگ : توكاي مقدس)
(نويسنده : توكا نيستاني- وبلاگ : توكاي مقدس)
Labels: توكاي مقدس 0 comments
Posted by
Unknown
at
۱۰:۰۱
وی پس از بیان اینکه برای نامگذاری تعدادی از خیابانهای جدید با کمبود نام شهدا مواجه شده ایم، از اعزام تعدادی از جوانان به غزه خبر داد...
(نويسنده : راننده تاكسي- وبلاگ : راننده تاكسي)
Labels: راندده تاكسي 0 comments
Posted by
Unknown
at
۱۰:۲۱
نوشتن دشوارترین کار دنیاست برای منی که نویسنده خلق نشدم و برای زایمان هر جمله درد زیادی تحمل میکنم. کلمات در اختیارم نیستند و مفاهیمی که به خوبی حسشان میکنم وقتی که قرار است به روی کاغذ بیایند جایی در فاصلهی چشمان و انگشتان دستم راه گم میکنند و دقایقی طولانی به انتظار یافتن واژهای یا استعارهای، نگران و مشوش باقیام میگذارند
(نويسنده : توكا نيستاني- وبلاگ :توكاي مقدس)
(نويسنده : توكا نيستاني- وبلاگ :توكاي مقدس)
Labels: توكاي مقدس
Posted by
Unknown
at
۱۵:۱۶
- از مکافات عمل غافل مشو
[به دماغ سربالایش اشاره میکند و محتویات درون]
(نويسنده : فواد - وبلاگ : راه من)
Labels: راه من
Posted by
Unknown
at
۱۲:۱۵
زن با بیقیدی و خنده تکرار کرد که باور دارد سیاهپوستها برای برده بودن خوبند…
چند تا از بچهها بحث را عوض کردند تا نکبتی که در هوا شناور بود فراموش شود.
من اما دلم میخواست بروم و بزنم توی گوشش.
کاری نکردم. همیشه اینجور وقتها کاری نمیکنم.
(نويسنده : آقاي بامدادي- وبلاگ : روزانههاي آقاي بامدادي)
Labels: آقاي بامدادي
Posted by
Unknown
at
۸:۴۷
نه، من از نظريه نسبيت همسرم سر در نمیآورم؛ اما او را میشناسم و میدانم كه میشود بهش اعتماد كرد.
Labels: اولدفشن 0 comments
Posted by
Unknown
at
۹:۰۸
تو اخبار ساعت 9 با یه نفر مصاحبه می کرد که انتظار شما از رئیس جمهور جدید آمریکا چیه؟ می گفت : انتظار ما اینه که تحریمهای ایران رو لغو کنه، نیروهای آمریکایی رو از عراق بیرون بکشه و اسرائیلیها رو از فلسطین اخراج کنه !
فک کنم بعضیا اوباما را با رحیم صفوی اشتباه گرفتن.
(نويسنده : علي - وبلاگ : بچه جنوب شهر)
Labels: بچه جنوب شهر 0 comments
Posted by
Unknown
at
۸:۵۰
امروز، برای اوّلینبار در زندگیام آرزو کردم کاش زمان برمیگشت به عقب و من، آن روز، آن سهشنبهای که کمی مانده بود به سه بعدازظهر، تصمیم دیگری میگرفتم وقتی تو تلفن زدی و خواستی من زنِ تو باشم، تو هم شوهر من. کاش نمیخندیدم. میگفتم قبول. کاش همان شب، برادرت که تلفن کرد دوباره، میگفتمش: بله، فامیل میشویم به زودی. کاش هربار که خواهرت ازم میپرسید: شما آخرش میخواهید چه بکنید؟ هی نمیگفتم: ما فقط دوست هستیم! تو عینهو برادر ِ منی. لعنت به من! لعنت.
(نويسنده : استار- وبلاگ : روزانه ترها)
(نويسنده : استار- وبلاگ : روزانه ترها)
Labels: روزانه ترها 0 comments
Posted by
Unknown
at
۱۳:۳۷
یکی بود یکی نبود
غیر از خدای مهربون هیشکی نبود
چون خدا همه ی موجودات رو انداخته بود جهنم
Labels: یک زن یک حس یک نقطه 0 comments
اشتراک در:
پستها (Atom)